VANILLA SCENT(پارت۸]
پوزخندی به جیون زدم و دست یون رو محکم تر گرفتم
ا.ت: مامان من می خوام برم یکم با یون بگردم
جیون: چرا باید بری بگردی !!(عصبانی)
نمیدونم چرا ولی وقتی پیش یون بودم جسارتم بیشتر میشد
ا.ت: دوست دارم مشکلیع؟
جیون: هوی دختره ی.......
یون: بسه .....من هم می خوام با ا.ت برم بگردم
بیا بریم
زبونم و برای جیون در اوردم با یون پیش قدم شدم
یک عالمه با هم خندیدیم و گشتیم
به سمت خونه حرکت کردیم
بالاخره بعد مدت ها بهم خوش گذشت
در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم
هر سه تاشون نشسته بودن و باهم حرف میزدن که با ورود ما حرف هاشون رو قطع کردن
مامان: اوه اومدید ا.ت تو برو اتاقت لباساتو عوض کن بیا یون تو بیا اینجا
یون رفت و پیششون نشست
داشتم به طرف اتاق میرفتم که نگاهم به صورت جیون افتاد
با تمسخر و پوزخند که انگار خیلی خوشحاله بهم نگاه میکرد
مشکلش چیه ؟!
خب به ع.ن.م هرجور میخواد نگاه کنه برام اهمیتی نداره
لباس هامو عوض کردم که با صدای شدید در از جا پریدم
انگار که یکی از خونه بیرون رفت و عصبانی بود
از اتاق خارج شدم و با جای خالی یون سوک مواجه شدم
ات: مامان یون کجا رفت؟!
جیون شروع کرد به خندیدن
این چشه؟!
بابا: هوی دختر بیا اینجا
هه حتی اسمم هم یادش میرفت
ا.ت: بله؟
بابا: تو قراره ازدواج کنی
ا.ت: چی؟!!!
منظورت چیه که ازدواج میکنم؟!!
بابا: کجای حرفم نامفهوم بود برات .....تو قراره با یه آلفا ازدواج کنی
ا.ت: مامان من می خوام برم یکم با یون بگردم
جیون: چرا باید بری بگردی !!(عصبانی)
نمیدونم چرا ولی وقتی پیش یون بودم جسارتم بیشتر میشد
ا.ت: دوست دارم مشکلیع؟
جیون: هوی دختره ی.......
یون: بسه .....من هم می خوام با ا.ت برم بگردم
بیا بریم
زبونم و برای جیون در اوردم با یون پیش قدم شدم
یک عالمه با هم خندیدیم و گشتیم
به سمت خونه حرکت کردیم
بالاخره بعد مدت ها بهم خوش گذشت
در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم
هر سه تاشون نشسته بودن و باهم حرف میزدن که با ورود ما حرف هاشون رو قطع کردن
مامان: اوه اومدید ا.ت تو برو اتاقت لباساتو عوض کن بیا یون تو بیا اینجا
یون رفت و پیششون نشست
داشتم به طرف اتاق میرفتم که نگاهم به صورت جیون افتاد
با تمسخر و پوزخند که انگار خیلی خوشحاله بهم نگاه میکرد
مشکلش چیه ؟!
خب به ع.ن.م هرجور میخواد نگاه کنه برام اهمیتی نداره
لباس هامو عوض کردم که با صدای شدید در از جا پریدم
انگار که یکی از خونه بیرون رفت و عصبانی بود
از اتاق خارج شدم و با جای خالی یون سوک مواجه شدم
ات: مامان یون کجا رفت؟!
جیون شروع کرد به خندیدن
این چشه؟!
بابا: هوی دختر بیا اینجا
هه حتی اسمم هم یادش میرفت
ا.ت: بله؟
بابا: تو قراره ازدواج کنی
ا.ت: چی؟!!!
منظورت چیه که ازدواج میکنم؟!!
بابا: کجای حرفم نامفهوم بود برات .....تو قراره با یه آلفا ازدواج کنی
۶.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.